مامان من غش کرده بود بعد خاله خدیجه راه به راه ساناز رو نشون فامیل میداد میگفت این سانازه
در آخرهم موفق شد یه ۷واستگار واسه ساناز پیدا کنه
حمید پسر شاهزاده
که هم بیکار بود وهم بی سواد حالا با چه رویی اوند بدون دسته گل خواستگاری من نمیدونم
فقط میدونم پسره گفت من بیکارم خالم گفت عیب نداره
گفت باید ساناز با مادرم زندگی کنه خالم قبول کرد
گفت شاید دوسال بیام دوماد سرخونه بشم خالم گفت مثا پسرخودم سامانی
پسره گفت من مشروب میخورم
سیگار میکشم
خلاصه هرچی گفت خالم نه نگفت
در آخرهم گفت من قصد ازدواج ندارم.
همه واسه مهریه و خرج نکردن باخانواده عروس چونه میزنن؟...
برچسب : نویسنده : deymah1397 بازدید : 209